زمانی که این خانواده در روستا ساکن بودند پنج نفر بودند، اما وقتی روستا را ترک میکردند یک نفر از اعضای این خانواده ناپدید شده بود. پسر ناپدید شده این خانواده اختلاف زیادی با پدرش داشت. ماموران با اطلاعات به دست آمده تحقیقات در این باره را آغاز کردند و پس از چند ماه تجسسهای پلیسی سرانجام به سرنخهایی دست یافتند که نشان میداد گفتههای اهالی روستا صحت دارد و پسر جوان این خانواده ناپدید شده است.
این در حالی بود که این خانواده حتی پس از مهاجرت به روستای دیگر درباره ناپدید شدن پسرشان به کسی حرفی نزده و شکایتی هم مطرح نکرده بودند. همین سکوت، شک پلیس را به یقین تبدیل کردکه بلایی بر سر پسر جوان به نام رضا آمده و اعضای خانوادهاش ماجرا را پنهان کردهاند. در این مرحله ماموران با تشکیل پرونده و هماهنگی قضایی به خانه قبلی این خانواده در روستا رفته و با کمک آتشنشانان چاه خانه را بررسی کردند، اما اثری از پسر جوان به دست نیاوردند.
ماموران در ادامه تجسسهایشان به بررسی باغچه خانه پرداخته و توانستند جسد دفن شده رضا را کشف کنند. جسد او برای مشخص شدن علت مرگش با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد. بررسیهای اولیه نشان میداد او بر اثر ضربههایی که به سرش وارد شده به قتل رسیده است. همین سرنخها کافی بود که ماموران به پدر و دیگر اعضای خانواده او مشکوک شوند. آنها تحت تعقیب پلیس قرار گرفتند و در خانه روستاییشان در یکی از شهرهای غربی کشور بازداشت شده و برای ادامه تحقیقات به پلیس آگاهی استان زنجان منتقل شدند.
پدر خانواده مدعی بود که رضا خانه را ترک کرده و در تماس پلیس متوجه مرگ پسرش شده است. دیگر اعضای خانواده نیز گفتههای او را تائید میکردند. با توجه به انکار اعضای خانواده به ارتکاب قتل رضا، ماموران به تحقیقات ادامه دادند تا این که به سرنخهایی دست یافتند که نشان میداد مقتول چند سال پیش در جریان درگیری با یکی از برادرانش وی را کشته و پس از دستگیری روانه زندان شده، اما با گذشت والدینش پس از مدتی از زندان آزاد شده بود، اما ماجرا به همین جا ختم نشده و رضا همچنان با خانوادهاش درگیری داشته است. همین اطلاعات کافی بود که ماموران اطمینان یابند آزار و اذیتهای مقتول، انگیزهای برای قتل او توسط خانوادهاش بوده است. ماموران اعضای این خانواده را به طور جداگانه بازجویی کردند تا اینکه پس از چند روز قفل سکوت دختر خانواده شکست و گفت که پدر و پسر خانواده با همدستی یکدیگر رضا را به قتل رسانده و برای فاش نشدن راز جنایت محل زندگیشان را تغییر داده بودند.
پس از افشای این راز، قفل سکوت پدر و پسر شکست. پدر مقتول که در جریان این جنایت دچار عذاب وجدان شده بود زمانی که مورد تحقیق قرار گرفت، گفت: رضا چند سال قبل در جریان یک درگیری ساده برادرش را کشت و ما را داغدار کرد. وقتی او به اتهام قتل دستگیر شد، طاقت داغ دیگری را نداشتم. به همین دلیل او را بخشیدم.
بعد از مدتی هم رضا از زندان آزاد شد. تصور میکردم، زندان و بخشش زندگی باعث شود او دست از شرارتهایش بردارد، اما هیچ تغییری در رفتار او ایجاد نشد. روز حادثه دوباره شروع به آزار و اذیت کرد. از رفتارش خسته شده بودم. با پسر دیگرم به او حمله کرده و با چوب کتکش زدیم. وقتی به خودمان آمدیم رضا دیگر نفس نمیکشید. جسد او را شبانه در باغچه خانه دفن کردیم و پس از چند روز خانه را فروخته و به روستایی در شهر دیگری رفتیم تا کسی به غیبت رضا شک نکند، اما در این مدت به خاطر قتلی که انجام داده بودیم عذاب وجدان داشتیم. حتی میخواستیم چند بار با حضور در کلانتری خود را تسلیم کنیم و از عذابی که میکشیدیم رها شویم، اما جرات نکردیم. با اعترافهای پدر و پسر خانواده به این جنایت آنها صحنه جنایت را بازسازی کرده و روانه زندان شدند. متاسفانه در برخی پروندهها شاهد هستیم، در برابر آزار و اذیت یا خیانت یکی از اعضای خانواده، دیگر اعضا درباره او تصمیمگیری کرده و گاهی حکم مرگ نیز صادر میکنند. بارها اعلام کردیم به جای تصمیمات خودسرانه بهتر است موضوع را با پلیس یا دستگاه قضایی در میان بگذارند. همچنین در صورت بروز اختلاف خانوادگی از بزرگان فامیل یا مشاوران مشورت بگیرند. تصمیمات خودسرانه پایانی جز پشیمانی ندارد.
سرهنگ کارآگاه جعفر رحمتی – رئیس پلیس آگاهی استان زنجان/ جام جم
ادامه خواندن
متهمان در جریان عملیات پلیسی دستگیر شدند که در ادامه گفتوگوی «تپش» با طراح این سرقت را میخوانید. ***
خودت را معرفی کن.
شغلت چیست؟
پس چرا به فکر سرقت افتادید؟
این موضوع را با اصغر هم در میان گذاشتی؟
نقشهات را چطور اجرا کردی؟
همهچیز طبق قرار پیش میرفت. زمانی که وارد حیاط خانه شدیم، برادرم به محض دیدن ما ترسید و میخواست فریاد بزند که مهدی جلوی دهان او را گرفت و تهدیدش کرد که اگر سروصدا کند او را میزند. وارد خانه شدیم و اصغر همچنان برای فرار از دست ما در تکاپو بود. مهدی شروع به کتک زدن برادرم کرد. من و علی هم با او همکاری کردیم.
بعد چه شد؟
پلیس چگونه فهمید که شما سارقان طلاها هستید؟
ترس از پلیس، دزدان میلیاردی را لو داد
حمید هستم و 25 سال دارم.
همراه برادر کوچکترم بوفهای در یک مجتمع ورزشی در شهر اجاره کردیم و آنجا فروشندگی میکنیم.
حدود یک هفته قبل از تعطیلات عید، برای ملاقات با برادرم (اصغر) پیش او رفتم. برادرم سرایدار یک خانه ویلایی خیلی بزرگ بود. به محض ورودم به خانه، بزرگی آنجا من را تحتتاثیر قرار داد. طی مدتی که نزد برادرم بودم، وی مدام از وضعیت مالی صاحبخانه و اطمینان وی به خودش صحبت میکرد؛ حتی اصغر عنوان کرد که صاحبخانه آنقدر به او اطمینان و اعتماد دارد که رمز گاوصندوق خانه را نیز در اختیارش گذاشته است. پس از آن بود که وسوسه سرقت از خانه به جانم افتاد.
نه. اطمینان داشتم که اصغر با من همکاری نخواهد کرد؛ به همین علت موضوع سرقت را با برادر دیگرم بهنام علی در میان گذاشتم و قرار شد با همراهی یکی از دوستانمان به نام مهدی که از مجرمان سابقهدار است این سرقت را انجام دهیم.
از قبل همه چیز را با علی و مهدی هماهنگ کرده بودیم. قرار بود من و علی حرفی نزنیم و چهرهمان را کامل بپوشانیم تا برادرمان شک نکند.
دست و پای اصغر را بستیم و از او خواستیم تا رمز گاوصندوق را بدهد. ما اصرار میکردیم و او رمز را نمیداد تا اینکه مهدی ناگهان عصبانی شد و به پای او شلیک و او را به مرگ تهدید کرد. برادرم که دیگر چارهای برایش نمانده بود رمز را داد. ما هم جواهرات را دزدیدیم و فرار کردیم.
زمانی که اصغر زنگ زد و خبر را به ما داد، من و علی برای طبیعی جلوه دادن ماجرا همراه او به پاسگاه پلیس رفتیم ولی متاسفانه به محض دیدن دستپاچه شدیم و پلیس از حالت اضطرابی که داشتیم پلیس به ما شک کرد و به موضوع پی برد.
مشاهده پست مشابه : تور نمایشگاه ساختمانی آلمان بهمن94 و اسفند ماه